آرسنآرسن، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

پسر نازمون آرسن

پسرک کنجکاو

آرسن جونم وقتی  میای بغل بابا یا مامانی سرتو با هر زحمتی شده بالا نگه میداری و با دقت خیلی زیاد اشیای خونه رو نگاه می کنی . حتما با خودت میگی کی می تونم به اینا دست بزنم لمسشون کنم بفهمم چی هستن . خیلی دیدنی می شی وقتی کنجکاوانه به اطراف خیره می شی .       ...
22 مرداد 1391

بدون شرح

ای بابا ساکتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت من می خوام بخوابم       رینو سالتین قطره ای که آرسن ازش متنفره   نمی خوام ،من این قطره رو نمی خوام به کی بگم ...
22 مرداد 1391

آرسن و دریا کنار

پسر نازم شکر خدا رفته رفته دل دردات داره کم می شه .سرماخوردگیتم همینطور .فقط لطف خدا بود . بعد بهبودیت به اتفاق مامان بزرگ و بابابزرگات صبح جمعه رفتیم و هوایی تازه کردیم. بعد سرماخوردگیت بازم نگرانت بودم . می ترسیدم سردی و گرمی هوا بهت نسازه ولی شکر خدا به خیر گذشت . جمعه خوبی رو کنارخانواده گذروندیم و واقعا خوش گذشت . الهی شکر   ...
18 مرداد 1391

ماجرای اسم گذاری آرسن

    بعد ازدواج با همسرعزیزم داشتن یه نی نی آرزوی هر دوتامون بود که این لطف الهی درست بعد از بیست و سه ماه و بیست و دو روز بعد شروع زندگیمون نصیب ما شد . قبل تشخیص جنسیت مامانی دو اسم پیشنهاد داد یکی واسه دختر یکی واسه پسر راسین ، نیاز .  مامانی فکر می کرد اسم راسین  تو قرآن هست ولی وقتی دید این اسم  تو قرآن نیست از انتخابش منصرف شد بعد اینکه فهمیدیم پسردار می شیم بابایی با جستجوهای زیاد از اینترنت و کتابها و....اسم آرسین را انتخاب کرد (لازم به ذکر  است که آرسین به معنی پسر آریایی است )بعد انتخاب این اسم ،خودمون و بعضی از اقوام نزدیک پسرمون را با اسم آرسین می شناختند و مام ...
18 مرداد 1391

واکسن دو ماهگی

مامان جونم سه شنبه هفته پیش وقت واکسن دو ماهگیت بود همش نگران بودم  می گفتم پسر نازم اذیت می شه .صبح زود رفتیم ، بغل مامانی تو خوب ناز بودی .دو تا واکسن و قطره ، که برای فلج اطفال هپاتیت ب و ب ث ژ بود . وقتی خانومه واکسنارو زد یه جیغی زدی از خواب بیدار شدی اما خدارو شکر خیلی زود آروم شدی  اومدیم که خونه استامینفونتو دادم و گرفتی خوابیدی . مرتب حوله سرد رو پاهات میذاشتم . عصری با اینکه می خواستم خونه باشم با اصرار مامان بزرگ رفتیم خونشون .خیلی دلشون می خواست تورو ببینن ولی به خاطر مشغله زیاد نمی تونستن بیان  برای همین ما رفتیم .  با دیدن تو  کلی ذوق کردن . تا وقت افطار اونجا بودیم ...
18 مرداد 1391

لبخندای شیرین آرسنم

آرسنم لبخند قشنگت ،غان غون کردنات قند تو دل مامان و بابا آب می کنه . همش دلم می خواد نگاه به چشام بکنی و بخندی .         پسر عزیزم شکر خدا حالت بهتر از همیشه ست . تا سه روز دیگه دو ماهت تموم می شه و باید واکسن دو ماهگیت  تزریق بشه . نگرانیم از درد واکسنه که می دونم  پسر کوچولوی من اونم تحمل می کنه. الان که دارم تایپ می کنم صداتو می شنوم غان غون کردناتو . خیلی می خوامت خیلی. همه زندگی بابا و مامانی هستی. ...
16 مرداد 1391